منبع :http://farzandedelbandam.blogfa.com/post/7
X تبلیغات
می نویسم برای دخترم معصومه
صحبتهای مادر و فرزندی
شیطنتهای دهه شصتی
مدتی است که وقتی پدرت مشغول به نماز می شود شیطنت تو هم گل می کند می روی دستهایت را دور گردنش قفل می کنی و وقتی پدر ت به قیام می ایستد و بعد رکوع ،تو همه اش غش غش می خندی و دائم در تلاشی نکند دستهایت باز نشود و بیفتی تا بالاخره رکعت آخر جدا می شوی
خاله ات هم همین گونه بود خوب یادم هست وقتی پدرم به نماز می ایستاد خواهر کوچکم می رفت سراغش عین الان تو و غش غش می خندید
جالب اینجاست که من مطمئنم تو این کار را ذاتی انجام می دهی و قبلا ندیده ای بچه ای چنین کند
پرنده ها هم همین طورند بدون آموزش بلدند با چوب لانه درست کنند یعنی کاملا ذاتی چه جالب که شیطنتهای کودکانه ما نیز احتیاج به آموزش ندارد و کاملا ذاتی است.
چند روز پیش داشتیم از بیرون بر می گشتیم خانه ،به در راهرو که رسیدیم دیدم تو فوری پریدی جلو و یک پایت را گذاشتی روی زوار درب راهرو و همین طور که در باز شد تو روی زوار برای خودت تاب خوردی تا رسید به دیوار و بعد تو پیاده شدی
خدای من خیلی برایم جالب بود این همان کاری بود که من 25 سال پیش می کردم دقیقا می دانم تو چه لذتی می بری خوب می دانم چه کیفی می کنی ،من نیز خیلی این کار را دوست داشتم
خدا رو شکر که این لذت دهه شصتی هنوز منقرض نشده و من هرگز تو را از این کار نهی نمی کنم تا ببینیم دیگر کدام شیطنت کودکانه را از من و بابا به ارث برده ای
البته پدرت معتقد است تو هرگز نباید مثل او شیطنت کنی چون خودش می گوید بارها تا لب مرگ رفته و کلا شیطنتهایش با جانش بازی می کرده و همیشه می گوید خدا را شکر کن که با همه شیطنتهایم زنده ماندم تا همسر تو شوم و البته من هم خدا را شاکرم.
راستی آن سالها که خاله ات وقت نماز به پدرش آویزان می شد ما هرگز نمی دانستیم پدرم روزی می رسد که دیگر نتواند ایستاده نماز بخواند سالهاست که پدرم نشسته نماز می خواند و چه دلگیر است بازی زمانه
شما کجا بوید ببینید پدر بزرگتان روزگاری چه جوانی بود برای خودش و خانواده اش
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم اردیبهشت 1393ساعت 11:11 توسط مریم میرزایی | نظر بدهید
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
نوشته های پیشین
اردیبهشت 1393
RSS
POWERED BY
BLOGFA.COM
روبات وبلاگ ها - پست ثابت